۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

یلدا؟

همه شب یلدا را جشن می‌گیرند. خوش می‌گذرونند و آجیل می‌خورند و خلاصه خوشند . ولی این سال دومی است که شب یلدا تنهام، تنهای تنها :( دلم بدجوری گرفته. همه امشب خونه بابابزرگم هستند و من اینجا تنهای تنها نشستم، دلم خوش بود که امسال همخونه دارم، اونم با زیدش رفت یزد. رفتم خونه بچه‌ها، پشت در موندم. اونها هم نبودند. یکی از داداشام که تهرون درس می‌خونه توی دانشکده‌شون جشن می‌گیرند. من اینجا تنهای تنها هستم. دلم می‌خواد اینقدر داد بزنم که تا ۱هفته گلوم ورم کنه. شاید بغضم شکست. :(

هیچ نظری موجود نیست: